دکتر! فالت بگیرُم؟

دکتر! فالت بگیرُم؟

در یکی از روزهای گرم و پر دود و دم شهریور ۴۰۴ در تهران، کسی در حال تلاش سخت برای کظم غیظ، داد زد: ول کن جعفر! ول کن!

یکی بود، یکی نبود. یک رییس جمهور بود که شبیه خودش راه می‌رفت. ولی یک عده کاربر بیکار فجازی، هی موسیقی فیلم قیصر را روی تصاویر راه رفتن‌های اومی گذاشتند.

وی از همان روز اول، عهد کرد دعوا نکند و در شبانه روز، دست کم ده بار بگوید: آقا! دعواااا نکنیم. به عبارتی دیگر، او دعوایی نبود و دوست نداشت دیگران هم دعوا کنند.

(اگر کسی بپرسد: این دیگه چه مدلشه؟ مگه ریاست بدون دعوا میشه؟ راوی داد می‌زند: آقا پارازیت ننداز. روایت رو خراب نکن.)

بگذریم. کجا بودیم؟

پاستور؟

نه. سر میدانِ حُر بودیم با کاروان سه ماشینه‌ی رییس جمهور داشتیم می‌رفتیم بالا به سمت شمال تهران.

خب؟

خب به جمالت. هر سه ماشین کاروان حامل رییس جمهور، همانجا به شکل ناگهانی همزمان متوقف شدند.

یاتاق زدند؟

نمیدونم. یاتاق بود، پاتاق بود، بنزین بی‌کیفیت بود، هر چی که بود، هر سه متوقف شدند.

هک و اینها نبود؟ انژکتوری – هیبریدی همینه دیگه. قابل هک وکنترله.

نه بابا. ماشین کارتلی از این قدیمیا. خلاصه جونم برات بگه، بچه‌های تیم حفاظت سریع با بیسیم ماشین جدید خواستند. اابته رمزی طور. فکر کنم یه همچین چیزی گفتند: از مسعود یار به پاستوربان…. پاستوربان به گوشی؟ اسبها ماندند. سه تا اسب زین کرده بفرستید با سه تا اسب کش….نه اسب کُش نه اسب کِش.

خب خب

خب به کمالت. آقا مسعود حسابی عصبانی شد. خواست در وصف اهمیت تدبیر و تدارکات حدیثی بگوید، از شدت عصبانیت نصف حدیث را فراموش کرد. اینجا بود که معاونش آمد وسط و به منظور کمک و همفکری با لحن سوالی گفت: کذالک اصحاب ال… کذالک…

خب خب؟ اقا مسعود حسابی غیظ کرد؟

نه. اتفاقا موفق به کظم غیظ شد.‌ ولی محبور شد داد بزند: ول کن جعفر ول کن.

این چندمین باره به معاونش میگه ول کن جعفر. کد خاصیه احتمالا.

لابد. دکترند بالاخره اینها. کدهای خاص خودشون رو دارند دیگه. خلاصه جونم برات بگه رییس جمهور پیاده شد، معاونش هم پیاده شد. بچه‌های حفاظت اومدن: دکتر کجا؟ الان اسب میاد اسب کِش میاد. ولی دکتر که تازه به سختی کظم غیظ کرده بود، زیر لب گفت: لازم نی.

نیست رو معمولا نی میگه. کُد خاصیه به نظرم. می‌خواد بگه علاوه بر ترکی وکُردی و عربی، تهرانی هم بلدم. نه؟

لابد. … دکترند دیگه. خلاصه. معاون یا همون دکتر جعفر…

که از فرنگ برگشته؟

نه. این جعفر اون جعفر نیست.

همون که با پول خودش بود رفته بود قطب جنوب دنبال پنگوئن شناسی‌…

آقاااا… میذاری روایت سینمایی کوفتیم رو ادامه بدم؟

چشم. کظم غیظ بفرما.

بله. معاون به محافظین گفت اقا شما کاریتون نباشه. من و دکتر پیاده میریم. کسی هم دنبالمون نیاد. …

بعد خیلی حرفه‌ای طور به رییس جمهور گفت: عینک دودی بزنیم کسی ما رو نشناسه؟ رییس گفت: نه. ما از مردمیم. هر وقت همه‌ی مردم عینک دودی زدند، ما هم می‌زنیم. در ثانی تهران اصلا خودش دوده. عینک دودی لازم نی.

خب خب

خب به کنجکاوی و اشتیاقت. جونم برات بگه، مسعود و جعفر، کت هایشان را درآوردند انداختند روی شانه و به راه افتادند.

باز موسیقی همون فیلم؟

بـــــــــله همون فیلم. جونم برات بگه. تازه شصت هفتاد متر دور شده بودند که از گوشه‌ی پیاده رو، ندای زنانه بسیار دلنشینی آمد: دکتر فالت بگیرم، دکتر فالت بگیرُم؟

خب … خب

خب به هیجانت. اینا هم هر دوشون دکتر. جعفر برگشت گفت: نه خانم. بنده اهل برنامه‌ریزی و دو دو تا چند تا هستم و علاقه به فال ندارم.

خانمه گفت: شما رونمیگم. آقا مسعود رومیگم. دکتر فالت بگیرُم؟

رییس جمهور که بیش از سه دهه بود هیچ اسکناسی با خودش حمل نمی‌کرد، از صاحب صدا پرسید: کارتخوان داری؟

خانمه از توی زنبیلش سه تا دستگاه پوز درآورد و گفت:‌ها دارم. پوزها هم کار نکنند. کارت به کارت می‌کنید برام. اصلا قابل هم نداره.

باریکلا. چقدر ماهر. خب….خب؟

معاون، به دقت اطراف را نگاه کرد که خبرنگار مبرنگار یا عکاس مکاسی آن دوروبرها نباشد و این مساله داستان نشود. دید نه. به خاطر قطعی برق خیابان خلوت خلوته. خانمه گفت: بیا نزدیکتر.

رییس گفت: با رعایت موازین شرعی. از روی پیشونی اگه چیزی مشخصه بگو. مدلِ دستت بده فالت بگیرُم نباشه‌ها!

خانمه گفت: نه. ماشالا پیشونیتون واضحه.

بعد یک گوی شیشه‌ای درآورد و چند چراغ رنگی اطراف گوی روشن شد.

معاون پرسید: جام جهان نما که میگن همینه؟

خانمه گفت: نه. این یه گوی شیشه‌ای باطری‌دار فانتزیه و بیشتر به خاصر حس و فضای معنوی کاره و در واقع یه نوع آکسسوار تزیینیه.

رییس و معاون هر دو گفتند: آهااا.

خانمه در حالی که پیشانی رییس را آنالیز می‌کرد؛ پرسید: نکات رو یادداشت می‌کنید یا به حافظه می‌سپارید؟

رییس گفت: جعفر می‌ده به حافظه.

خانمه گفت: موارد زیادی می‌بینیم. کدوم رو بگم؟

رییس گفت: اهم و مهم کنید.

معاون گفت: اولویت بندی کنید. از الف تا ز به ترتیب اهمیت راهبردی.

چه جالب. خب ….خب.

بــــله. خانمه اهم و مهم کرد و گفت:

الف) بنزین رو که قطعا دست نمی‌زنی.

معاون پرسید: تا پایان سال؟

خانمه گفت: نه. تا پایان دوره.

مسعود پرسید: پایان دوره‌ی اول؟

خانمه خواست چیزی بگوید. ناگهان معاون پرسید: اون چیزه هست….ا…نوک زبانم بودها.

خانمه از روی حرکت انگشتِ در حال شلیکِ جعفر؛ متوجه شد که در مورد «مکانیسم ماشه» کنجکاو شده. ولی اخمی کرد و پاسخ نداد.

رییس گفت: ول کن جعفر. بقیه ش رو بگو دخترم.

خانمه گفت: ب) برای بودجه‌ی 405 مشکلاتی خواهی داشت. لازمه که حرف حسام الدین آویزه‌ی گوشهایت باشد.

معاون پرسید: حسام الدین چَلَبی مراد و مرشد مولانا؟

خانمه دوباره اخم کرد.

رییس گفت: نه. همین آقای چیز. داماد آقای…‌ای خدا. اسامی رو هی فراموش می‌کنم. کامل سهم همه بادی پرداخت بشه. خب خب. ادامه ش. … هر چند این مردک دیوانه برامون مهم نیست. این یارو دونالد. ولی این چی میشه؟ از دست این راحت میشیم؟

خانمه گفت: آقای دکتر من الان در تهران هستم و فال شما را می‌گیرم. واشنگتن نیستم که… جیم) گواهینامه‌ی موتور برای زنان و دختران را تصویب می‌کنید و خلایق خشنود خواهند شد.

معاون پرسید: به شرطی که مجلس گیر نده.

خانمه گفت: نه. اگه مجلس توجبه بشه که سود سه چهار میلیون دستگاه موتور سیکلت و عوارض و مالیات و اینها رااااحت حقوق چهار ماه کارمندای کشور رو تامین می‌کنه، از خداشونه. مخالفت هم نمی‌کنند.

رییس گفت: جعفر این رو یادداشت کن. ول نکنی. این مهمه.

پسر چقددددر وارد. فالگیر بوده یا دانشمند اقتصادی؟ ایول.

حالا در ادامه خواهی فهمید. اصلا لطف کار آخرشه. خانمه در ادامه گفت: دال) پاییز و زمستان سختی در راه است و درباره‌ی گاز و تعطیلی بخش صنعت، باید مهیای تصمیمات مهم باشید.

رییس عصبانی شد و گفت: سرما کجا بود؟ تغییرات اقلیمیه. مگه خبر ندارید؟. شما اون گوی رو دقیق نگاه کن. پیشبینی ما اینه دما اصلا زیر صفر نیاد ایشالا. شما یه بار گوی رو نگاه کن دقیق. مشخصه.

معاون گفت: نه. این آکسسواره. برای فضای معنوی و اینها.

خانمه گفت: ه) اجلاس سران قوا رو در فضایی صمیمانه‌تر با ناهار کاری برگزار خواهید کرد و با ممد باقر، صمیمی خواهید شد.

رییس خندید و گفت: ‌ای جان. به خدا همیشه میگم. مسئولین باید بشینن کنار هم، دیزی رو با گوشت کوب چوبی توی بادیه روحی بکوبند، لقمه بگیرند واسه همدیگه. وفاق باشه، سبزی خوردن باشه، پیاز ایلخچی باشه.

معاون گفت: احـــــسنت. ترشی …ترشی.

خانمه گفت: و اما واو) با رییس جمهور یک کشور، یک قرارداد مالی خواهید بست. …بگذارید دقیق‌تر ببینم. …یک کشور آفریقایی است ظاهرا. مبلغ قرارداد بالای دویست میلیون دلاره.

رییس گفت: یاخچی. الله برکت ورسین. داملا داملا…چی میگن قطره قطره جمع شود وانگهی دریا شود.

خانمه گفت: ز) ماجرای رفع فیلتر یوتیوب را قبل از نوروز اعلام خواهید کرد که مردم خوشحال شوند.

رییس گفت: احـــسنت. دخترم. شما چرا دنبال درس نرفتی؟

معاون گفت: هنوز هم دیر نشده.

خانمه گفت: من ترم 2 دکترای اقتصاد علامه رو نیمه کاره رها کردم. گرایش بودجه و اینها می‌خوندم.

رییس گفت: خب حیفه که. چرا ادامه ندادی؟ جعفر با علامه تماس بگیر!

آآااا. پسر. من می‌دونستم. این داستان به یه جایی می‌رسه. نگو خانمه دکترا خونده. نفوذی نباشه میگم.

نه. بقیه ش رو گوش کن. خلاصه رییس می‌خواد به معاونش دستور بده که سریع خانمه بره علامه و درس رو ادامه بده.

خانمه جیغ زنان میگه: یه ساعته راهکار می‌دم. اینه دستمزدم؟ می‌خواید من رو از نون خوردن بندازید؟ بابا چرا نمی‌فهمید. من الان روزی چهار پنج تومن کاسبم. استادای من ماهی پنجاه تومن هم نمی‌گیرند.

رییس گفت: جعفر زنگ بزن این پسره بودجه….حقوق استادها برای 405 یه هشتاد نود درصد بره بالا.

خانمه گفت: با کدوم پول؟

معاون گفت: راست میگه با کدوم پول؟ الان دیدی که ماشینای نهاد یاتاق زدند. اینها رو تا عید هم نمیتونیم تعمیر کنیم.

چه جالب. رییس اینجاش چی میگه؟ باز میگه ول کن جعفر؟

نه. میگه: الان شما بگو من چیکار کنم.

کد خبر 2112628

    خرید ارزان بلیط هواپیما از 900 ایرلاین رزرو ارزان 1.5 میلیون هتل در سراسر دنیا خرید آنلاین بلیط قطار با بهترین قیمت انواع تورهای مسافرتی، برای هر نوع سلیقه اخذ ویزای آنلاین 50 کشور در کوتاه‌ترین زمان صدور فوری انواع بیمه مسافرتی داخلی و خارجی
  • دکتر! فالت بگیرُم؟

  • از کنسرت شجریان تا هشدار زلزله تهران