مردم برای عروسی احمدشاه سنگتمام گذاشتند/ عروس را با کالسکه طلا به اندرون بردند

بعدها عروس برای نگارنده تعریف کرد که «وقتی کار آرایش تمام شد تو گویی مرا در گونی آرد کرده و بیرون آوردند!»
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، سحرگاه سهشنبه، اول خرداد ۱۳۵۸، در اتاق شماره ۲۳۱ بیمارستان الوند، زنی چشم از جهان فروبست که روزگاری عنوان «بانوی اول ایران» را بر دوش داشت. پیکر او صبح چهارشنبه، همراه تنها دخترش و جمعی اندک از خواهران و برادرانش، بیهیاهو و با کمال سادگی به بهشتزهرا برده شد و در خاک آرمید. این زن، بدرالملوک والا، دختر شاهزاده ظهیرالسلطان، نواده عباسمیرزا و نخستین همسر سلطان احمدشاه قاجار، واپسین پادشاه سلسله قاجار بود.
علی بهزادی، مدیر وقت مجله «سپیدوسیاه» که نسبتی خانوادگی با بدرالملوک داشت، همان روزها از فخرالملوک والا، خواهر کوچک بدارالملوک (که گفته میشود خاله همسرش نیز بود)، خواست تا برای مجله یادگارهایی از روزگار گذشته بنویسد؛ یادگارهایی درباره آداب و رسوم و شیوه زندگی دربار قاجار و روایت روزهایی که هیجان تغییر سلطنت در هوای کشور جاری بود؛ ماجراهایی که او از زبان خواهر بزرگترش، همسر احمدشاه، شنیده بود. فخرالملوک این دعوت را پذیرفت و حاصل، مجموعهای از خاطرات بود که در چند شماره «سپیدوسیاه» به چاپ رسید. آنچه در ادامه میخوانید، هشتمین بخش از این خاطرات است که در شماره ۱۲ مرداد ۱۳۵۸ آن مجله منتشر شده است (قسمت یکم را از اینجا، قسمت دوم را از اینجا و قسمت سوم را از اینجا، قسمت چهارم را از اینجا، قسمت پنجم را از اینجا، قسمت ششم را از اینجا و قسمت هفتم را از اینجا بخوانید):
در شماره گذشته گفتیم که خانمها در قدیم با وجود کمی اسباب توالت پیش از خانمهای امروزی به آرایش میپرداختند چون وقت بیشتری داشتند.
آنها برای رنگ کردن ابرو و موی سر میبایستی ساعتها به انتظار بنشینند چون رنگهای مو و ابرو مانند امروز نبود. خانمی اگر به فرض رنگ و حنا یا رنگ و روناس روی موهایش میگذاشت، میبایستی لااقل چهار ساعت در حمام بنشیند تا مویش به رنگ دلخواه درآید، در حالی که امروز با انواع رنگهای شیمیایی نیم ساعت یا سه ربع بیشتر وقت لازم نیست.
آرایش عروس از یک هفته قبل از عروسی شروع شد
به هر حال عروس دربار احتیاجی به رنگ مود یا ابرو نداشت، چون حسن خداداد او با داشتن پوستی لطیف و سپید و چشمهای عسلیرنگ و موهای بلند و طلایی احتیاج به آرایش نداشت، ولی طبق سنت باید به طور قطع به ابروهای عروس وسمه کشیده شود، به این جهت مدت سه روز اطرافیان عروس فقط در تدارک کار آرایش بودند. و چون میبایستی صورت هم آرایش گردد از یک هفته مانده به عروسی صورت عروس را بند انداختند تا جوشهای حاصل از بند که خواهناخواه بر صورت لطیف عروس میزد برطرف شود.
بنابراین آرایش عروس از یک هفته قبل شروع شد؛ آرایش صورت با مایع سفیدرنگی انجام میگرفت که در شیشههای کوچک بود و به عنوان پودر و کرمپودر امروزی مصرف میشد و «حُسنیوسف» نام داشت که یهودیهای آن زمان این مایع را میساختند و مایع گچمانند دیگری به نام «آبمروارید» بود که در نظر خانمهای قدیم بسیار مورد توجه بود که بیشتر از این آبمروارید استفاده میکردند.
البته بهترین مشاطه [آرایشگر] آن زمان به نام «فیروزه» که خود بهترین اسباب توالت ساخت ایران و پاریس را همراه داشت، عروس دربار را بزک میکرد. بعدها عروس برای نگارنده تعریف کرد که «وقتی کار آرایش تمام شد تو گویی مرا در گونی آرد کرده و بیرون آوردند!»
در تهران یک هفته جشن برپار بود
مانند روزگاران گذشته که در قصههای مادربزرگهای قدیمی گفته میشد، تهران یک هفته جشن گرفته بود؛ یعنی چراغانی کرده بودند و مردم آن زمان که سلطان احمدشاه را دوست میداشتند برای عروسی شاه سنگتمام گذاشتند بهویژه بعد از جنگ استبداد و مشروطیت و دیکتاتوری محمدعلیشاه، مردم تشخیص میدادند که احمدشاه خردسال نهتنها نمیتواند اخلاق و رفتار پدرش را داشته باشد بلکه بهخوبی میدانستند که احمدشاه با همان سن کم از لحاظ سیاسی با پدرس سخت مخالف است. اگر در دوره گذشته و حکومت دیکتاتوری، شاه سابق تصور میکرده صداها را در گلوی مردم خفه کرده به طوری که سخنی از دهان مردم بیرون نمیآید دلیل آن نبود که مردم از کارهای دیکتاتور باخبر نباشند، محمدعلیشاه هم مانند شاه سابق [محمدرضا پهلوی] تصور میکرد با زور و قلدری میتواند بر مردم حکومت کند!
کسانی که کتاب «زندگی سیاسی سلطان احمدشاه قاجار» را به قلم آقای حسین مکی خواندهاند، میدانند که وقتی احمدشاه به مسافرت میرفت و آخرین سفر بیبرگشت او بود وقتی در ترکیه به دیدار پدرش میرود محمدعلیشاه او را نصیحت میکند که «خوب است قدری با انگلیسها سازش کنی.» احمدشاه در جواب پدرش گفته بود: «محال است بتوانم با انگلیسها توافق کنم.»
عروس را با کالسکه طلا به اندرون بردند
به هر جهت برگردیم به خانه بدرالملوک عروس دربار. دیگر معلوم است در خانه عروس چه خبر است؛ لباس سفید عروس را یکی از خیاطهای معروف تهران دوخته بود. این لباس تا زیر سینه یالان داشت ولی در آن جواهری به کار نرفته بود. موهای عروس را که تا زیر زانویش میرسید باز کرده بودند و عروس را با کالسکه طلا آن هم شب به اندرون بردند که خیابان خلوت باشد.
در زمان شاهان قاجار وقتی زنان حرم برای زیارت حضرت عبدالعظیم علیهالسلام میرفتند سواران چماقدار قبلا میآمدند و «کورشید، دور شید» میگفتند ولی این سنت بیمعنی رفتهرفته در عصر احمدشاه متروکه شد و احینا زنان حرم اگر به زیارت هم میرفتند، شبها میرفتند که همهجا خلوت باشد ولی حرم را قرق مینمودند.
میگویند آن شب احمدشاه در تالار آینه قدم میزد و دچار التهاب شده بود ولی عجیب است که وقتی شب زفاف فرامیرسد تا مدتها احمدشاه به عروس دست نزده بود. خود عروس هم با اینکه تحت تاثیر ادب و ملایمت بیحد شاه واقع شده بود، علت را نمیدانست ولی به هر حال بعد از مدتی که عروسی انجام میگردد، احمدشاه اولین خوشآمدگویی که به زن خود میکند این است که او را «بتول» خطاب میکند و تا آخر عمر هم عروس خود را بتول که در نظر او مخفف بدرالملوک بود، صدا میکرد.
احمدشاه به بدرالملوک میگوید که «جای شما نباید در این قصر باشد.» بدرالملوک برایم تعریف کرد: «پس از شنیدن این حرفها قلبم فروریخت و فوری این سوال از مغزم گذشت که آیا شاه مرا نپسندیده؟! یا مرا دوست ندارد؟! با خجلتی که تمام صورتم از آن سرخ شده بود سوال کردم: پس کجا جای من است؟!» احمدشاه با خنده میگوید: «تو یک فرشته هستی و باید در آسمانها باشی نه اینجا. تمام خوشبختیهای دنیا را یک آن در قلبم احساس کردم.»
این گفته شاه تا آخر عمر در قلب و تار و پاد وجود بدرالملوک نشسته بود و هرگز فراموش نمیکرد و حتی در آخرین روزهای عمر برای ما بازگو میکرد.
بهراستی هم اینها تنها تعریف جالبی است که شوهری از زن خود مینماید و زن خود را به فرشتههای آسمان تشیبه مینماید بخصوص که بلافاصله احمدشاه بعد از این تعریف گفته بود: «نهتنها از لحاظ زیبایی صورت، بلکه سیرت تو هم مانند فرشتگان آسمان است.»
خانم بدرالملوک میگفت: «پس از شنیدن این خوشآمدگویی خم شدم تا دست شاه را ببوسم بخصوص که زیبایی دستهای احمدشاه مرا مجذوب کرده بود ولی احمدشاه نگذاشت و هیچوقت نگذاشت دستش را ببوسم. با اینکه به دفعات تصمیم بوسیدن دستهای او را داشتم احمدشاه مانع میشد و عقیده داشت هرگز زنی نباید دست مردی را ببوسد، اگرچه شوهرش باشد.» از اینجا میتوان پی برد که احمدشاه از یک ادب و تربیت فرنگی برخوردار بوده است.
یک بار هم برای اولین بار پس از عروسی، شاه رو به زنش مینماید و با تعجب سوال میکند: «شنیدم شما پیانو مینوازید!» بدرالملوک با فروتنی میگوید: «بلی گهگاه خودم را با پیانو سرگرم میکنم.» با اینکه احمدشاه زیاد از موسیقی خوشش نمیآمد و بخصوص که در آن وقت موسیقی جزو هنر شناخته نشده بود، بلکه جنبه مطربی داشت ولی از بدرالملوک خواست پای پیانو بنشیند و بنوازد.
بدرالملوک دو دانگ صدا هم داشت و تصنیف «من خسرو حسنم شه اگر صاحب جاه است» را با پیانو مینوازد و میخواند. شاه بسیار لذت میبرد و سوال میکند: «غیر از پیانو به کدام آلات موسیقی علاقه داری؟» بدرالملوک در جواب میگوید: «به ویلن؛ ولی آن را نیاموختهام.» شاه که میبیند استعداد موسیقی زنش خوب است، میگوید: «بسیار خوب، ویلن را هم میتوانی فراگیری» و از جا برمیخیزد و به اتاق کارش میرود.
فاصله اندرون تا مقر احمدشاه تا حدی زیادی بود، ولی نه آنطور که شاه سواره این راه را طی نماید بلکه این راه را پیاده میرفت.

یکی از خصوصیات اخلاقی احمدشاه نسبت به زنانش این بود که با ظرافت خاصی با آنها رفتار مینمود و در خلوت آنچنان خودمانی و صمیمی میشد که بدرالملوک میگفت: «فراموش میکردم شوهرم یک شاه است و تا چند پشت هم شاهزاده بوده است.» بخصوص که احمدشاه اصولا داری تکبر نبوده و هیبت مقتدری هم نداشت. برعکس او ناصرالدینشاه و یا مظفرالدینشاه یا محمدعلیشاه بودند. میگویند صلابت ناصرالدینشاه حتی در خلوت زنانش هم جلوهگری داشت. با اینکه شاهان قاجار اکثرا کوتاهقد بودند، احمدشاه بیشتر از اجدادش کوتاه بود در حالی که جد بزرگش محمدحسنخان قاجار پدر آقامحمدخان نهتنها بلندبالا و رشید و بسیار دلاور بود بلکه جیران مادر آقامحمدخان هم از قدی بلند و ظریف برخوردار بود و سوارکار چابکی به شما میرفت به طوری که روی اسب در حال تاخت بهراحتی میتوانست تیراندازی کند و نشانهاش خطا نرود. حتی عباسمیرزا جد احمدشاه هم از قدی نسبتا بلند برخوردار بود.
در گوشیها در اندرون شروع شد که عروس پیردختر است!
به طور خلاصه سیمای احمدشاه از یک صفای باطن با قیافهای ملایم و چشمانی مجذوبکننده تشکیل شده بود که آدمی از دیدنش احساس وحشت و یا ترس نمیکرد به همین علت بود که در خلوت خانم بدرالملوک فراموش میکرد که شوهرش پادشاه است.
به این ترتیب زندگی خواهرم بدرالملوک در اندرون شروع شد و باید گفت او یک زندانی محبوب در یک قفس طلایی بود. رفتهرفته جسته و گریخته زمزمه و در گوشیهای اندرون شروع شد که عروس «پیردختر» است. شنیدن پیردختر آن هم نسبت به دختری هفدهساله در این زمانه باعث خنده و تعجب میشود ولی در آن موقع رایج بود خبر این زمزمهها را دختری به نام «فاطمه» صندوقدار بدرالملوک بود به گوش خانمش رساند. عروس اندرون سخت اندوهگین شد.
البته او فکر میکرد همانطور که زنان و خدمتگزاران او را پیردختر میدانند به طور حتم ملکه جهان مادرشوهرش و احمدشاه هم همین عقیده را خواهند داشت ولی نمیتوانست از شوهرش هم چیزی سوال کند و سخت در فکر و اندوه بود.
در همین روزها بود که یک روز مادر عروس با کودک نهماههاش که شیرخواره بود به دیدن عروس به اندرون رفت و مهمان دخترش بدرالملوک شد. سلطان احمدشاه که اکثرا ناهار را تنها صرف مینمود ولی برای یک استراحت کوتاه بعدازظهر نزد بدرالملوک میآید در این وقت وارد اتاق میشود و برای اولین بار مادرزنش را ملاقات میکند. وقتی بدرالملوک معرفی مینماید: «مادرم خانم نیرالسادات» شاه بیاختیار میگوید: «مادر شما بسیار جوان است و خودش طفل شیرخواره دارد. شما دختر اول مادرتان هستید؟» بدرالملوک در جواب میگوید: «بلی من هنوز بیست سال ندارم.» آن موقع رسم بوده میگفتند: «زن که رسید به بیست باید به حالش گریست.»
بدرالملوک بسیار خوشوقت میشود که نظر شاه برخلاف دیگران است و در ضمن معلوم شد که به گوش شاه هم رسیده که عروس پیردختر است و وقتی با تعجب مشاهده میکند مادرزنش دومین فرزند کوچکش را شیر میدهد متوجه میشود مادری که خودش جوان است چگونه دخترش پیردختر میباشد!
روزی از خواهرم بدرالملوک سوال کردم: «شما احمدشاه را چه خطاب میکردید؟» بدرالملوک در جواب گفت: «شاه»! با تعجب گفتم: «فقط شاه! آیا اعلیحضرت خطاب نمیکردید؟» در جواب گفت: «آن موقع چندان رسم نبود کلمه اعلیحضرت و علیاحضرت گفته شود. این کلمات را رضاخان در دربار خود مرسوم کرد کما اینکه شاهزادگان قاجار را حضرت والا خطاب میکردند و رضاخان عکس آن را به صورت والاحضرت مرسوم نمود.»
سوال کردم: «آیا برای یک بار هم شده او را احمد خطاب نکردید؟» بدرالملوک در جواب گفت: «هرگز! اصلا در آن زمان رسم نبود زنی شوهرش را به نام کوچک صدا کند بلکه همگی آقا خطاب میکردند آن وقت من چگونه میتوانستم او را به اسم کوچکتر صدا کنم؟» بدرالملوک میگفت: «احمدشاه دوست داشت من او را برای خواب و استراحت آماده کنم نه خدمتکاران؛ یعنی جامه خواب شاه را بیاورم و لباس از تن شاه بگیرم حتی پانتوفلهای [دمپایی] احمدشاه که خود داستان جالبی دارد شخصا برای شاه میآوردم و شاه با نگاه محبتآمیز تشکر میکرد.»
ادامه دارد…
۲۵۹
کد خبر 2106614
- خرید ارزان بلیط هواپیما از 900 ایرلاین رزرو ارزان 1.5 میلیون هتل در سراسر دنیا خرید آنلاین بلیط قطار با بهترین قیمت انواع تورهای مسافرتی، برای هر نوع سلیقه اخذ ویزای آنلاین 50 کشور در کوتاهترین زمان صدور فوری انواع بیمه مسافرتی داخلی و خارجی
-
او پیش از شهادت برگههای حاوی اسامی رابطها و اطلاعات محرمانه نزد خود را خورد!
-
مردم برای عروسی احمدشاه سنگتمام گذاشتند/ عروس را با کالسکه طلا به اندرون بردند
-
خاطرات مظفرالدینشاه: حتی سفیر پاپ ایستاده و حاضر به استقبال از ما بودند