آموزه های عقلانی عرفانی غزالی برای جهان غرب / غزالی، احیائ فلسفه و فراروی از آن / فیلسوفی در لباس صوفی

غزالی هم منتقد فلسفه است، هم فیلسوفی که فلسفه را شکوفا میکند و هم متفکری دینی متعهد به تهذیب و اخلاق. اگر بخواهیم جمعبندی کنیم: غزالی از دید تریگر «فیلسوفی در لباس صوفی» است، اما من اضافه میکنم که غزالی «صوفیای در مسیر فلسفه» نیز هست؛ همین دوگانگی است که او را منحصر به فرد میکند.
گروه اندیشه: گفت وگوی محسن آزموده در روزنامه اعتماد با سمانه فیضی، مترجم کتاب «غزالی فیلسوف» است که دیدگاهی جدید و چالشی نسبت به محمد غزالی، اندیشمند برجسته اسلامی، ارائه میدهد. مطلب به طور خلاصه میگوید که باور رایج درباره غزالی به عنوان دشمن فلسفه، یک تصور نادرست است که توسط پژوهشگران معاصر، بهویژه در غرب، به چالش کشیده شده است. کتاب «غزالی فیلسوف» اثر الکساندر تریگر، که به همت سمانه فیضی و احمد ایزدی توسط نشر ققنوس منتشر شده، گام موثری است در معرفی رویکرد تازه به غزالی و بازشناسی او. فیضی در این گفت و گو تاکید می کند که غزالی از نظر تریگر، هرگز فلسفهورزی را کنار نگذاشته، بلکه همیشه فیلسوف باقی مانده است. این دیدگاه جدید، غزالی را نه یک دشمن، بلکه یک «فیلسوف عارف» معرفی میکند. او با نقد فلسفه ابنسینا، در واقع به دنبال اصلاح آن بود تا بتواند مفاهیم فلسفی را با آموزههای عرفانی و دینی تلفیق کند. برای مثال، تریگر استدلال میکند که نظریه معرفت الهامی غزالی (دریافت بیواسطه حقیقت از طریق قلب) در واقع بر اساس نظریه «عقل فعال» ابنسینا بنا شده است. به این ترتیب، غزالی به جای نابود کردن فلسفه، آن را در مسیری نو قرار داد که بعدها به پیدایش مکاتبی مانند حکمت اشراق و حکمت متعالیه منجر شد.
فیضی، همچنین به دلایل اهمیت بازخوانی غزالی از نظر تاریخی و فکری در دنیای امروز اشاره میکند. از نظر فیضی غزالی شخصیتی الهامبخش در تاریخ اندیشه اسلامی است که توانست عقل، عرفان و شریعت را با هم ترکیب کند. همچنین اندیشههای او به فهم بهتر تعاملات فکری شرق و غرب کمک میکند و موضوعات مورد علاقهاش مانند تجربه دینی و روانشناسی در مطالعات تطبیقی امروز نیز جذاب است. این گفت و گو در زیر از نظرتان می گذرد:
****
ضمن تشکر از وقتی که دراختیار ما گذاشتید، نخست بفرمایید که اصلا علت و ضرورت پرداختن به غزالی چیست و در روزگار ما چرا باید به این چهره برجسته در تاریخ فکر و فرهنگ اسلامی پرداخت؟
با سپاس از شما، پرداختن به غزالی هم از منظر تاریخی هم از منظر فکری اهمیت دارد. بدون اغراق غزالی یکی از اثرگذارترین متفکران تاریخ اسلام است که نه فقط در زمان خودش بلکه امروز هم حرفهای تازه برای گفتن دارد. او در آثاری مثل «احیاءالعلوم»، «کیمیای سعادت» و حتی «تهافت» (برمبنای کتاب جدید غزالی فیلسوف) تلاش کرده عقل و عرفان، فلسفه و شریعت و علم و اخلاق را در چارچوبی منسجم گردهم آورد و سنت فکری مسلمان پس از خود را در جنبههای بسیاری شکل داده است.
در روزگار ما بازخوانی غزالی اهمیتی دوچندان دارد. نخست اینکه، او شخصیتی الهامبخش است، نمونهای از تفکر انتقادی در دل سنت دینی است که با شجاعت ایدههای رایج در زمان خودش را به چالش میکشد و نشان میدهد چگونه میتوان پرسشگری و تعمق فلسفی را با پایبندی به ارزشهای اخلاقی و معنوی ترکیب کرد. دوم، آثار او به ویژه در زمینه معرفتشناسی و اخلاق، پاسخهایی به پرسشهای بنیادین انسان امروز درباره معنای زندگی، عدالت، معرفت و سعادت ارایه میدهد. به بیان ساده، مطالعه غزالی، ما را با تجربهای فکری روبهرو میکند که هم عمیقا سنتی است و هم به طرز شگفتآوری با مسائل معاصر مرتبط است.
علت توجه پژوهشگران جدید در غرب به غزالی چیست و چرا بازخوانی غزالی برای آن ها اهمیت یافته است؟
طبعا یکی از وجوه اهمیت دادن به غزالی مساله تاریخ فکر است. وقتی از تاریخ فکر صحبت میکنیم منظورمان صرفا تاریخ وقایع یا تاریخ سیاسی نیست، بلکه بررسی سیر شکلگیری و تحول ایدهها، نظریهها و شیوههای اندیشیدن انسانها در طول زمان است. رابطه عقل و وحی، حدود عقل فلسفی، جایگاه تجربه دینی و نسبت اخلاق و معرفت همگی مسائلیاند که غزالی به آن ها پرداخته است. به همین دلیل، وقتی متفکران غربی به غزالی میپردازند، او را تنها فیلسوف یا متکلم نمیبینند، بلکه او را به عنوان بخشی از تاریخ اندیشه بشری مینگرند؛ یعنی حلقهای که نشان میدهد چگونه ایدههای عقلانی، دینی و عرفانی در جهان اسلام تحول یافت و بر مسیر کلی تاریخ فکر اثر گذاشت.
به علاوه، غزالی متفکری جهانی است که اندیشههایش میتواند به درک بهتر تعاملات فکری بین شرق و غرب کمک کند. برای مثال، وقتی او درباره معرفت شهودی صحبت میکند، گویی به بحثهای امروزی درباره روانشناسی، فلسفه ذهن، یا حتی نقش معنویت در زندگی مدرن پاسخی تاریخی متناسب با زمان حال میدهد. در دهههای اخیر، متفکرانی مثل فرانک گریفل و ریچارد فرانک نگاه جدیدی به غزالی گشودند. فرانک در کتاب «غزالی و مکتب اشعری» نشان داد که نمیتوان به سادگی غزالی را پیرو مکتب اشعری دانست، بلکه رابطه او با این مکتب پیچیدهتر از چیزی است که به نظر میآید.
گریفل هم در «الهیات فلسفی غزالی» این ایده را عمیقتر کرد و او را متفکری معرفی کرد که بین فلسفه، کلام و عرفان تعادل برقرار میکند. الکساندر تریگر هم در کتاب حاضر خودش را ادامهدهنده این مسیر میداند و با تمرکز روی ریشههای ابنسینایی نظریه معرفت عرفانی نشان میدهد چطور او مفاهیم پیچیده فلسفی را برای تبیین تجربههای معنوی به کار میگیرد.به جز این، او نمونهای ارزشمند است که نشان میدهد چگونه میتوان در دل سنت بزرگ دینی، به پرسشهای فلسفی پاسخ داد. از این جهت نیز او مورد توجه محققان غربی است.
در غرب معاصر علاقه گستردهای به مطالعه عرفان و تجربه دینی وجود دارد. غزالی از نخستین کسانی است که تجربه عرفانی را منبعی معتبر برای معرفت میداند و آن را با چارچوب عقلانی و الهیاتی ترکیب میکند. این امر او را برای مطالعات تطبیقی در حوزه فلسفه دین، روانشناسی دین و مطالعات عرفان جذاب کرده است. افزون بر همه اینها بازخوانی غزالی فرصتی برای گفتوگو میان اسلام و غرب فراهم میکند. بسیاری از متفکران غربی در پی آنند که سنت اسلامی را نه صرفا به عنوان موضوعی تاریخی، بلکه به عنوان شریکی در بحثهای فلسفی معاصر درک کنند. غزالی به دلیل عمق اندیشه و جایگاه مرکزیاش در سنت اسلامی، گزینهای ممتاز برای این گفتوگو است.
شما در مقدمه کتاب به سه رویکرد به غزالی اشاره کردهاید، غزالی فیلسوف، غزالی عارف و غزالی عارف فیلسوف. لطفا به اختصار و برای آشنایی مخاطبان در مورد هر یک از این سه چهره توضیح دهید و بفرمایید آیا غیر از این ها غزالیهای دیگری نیز داریم، مثل غزالی فقیه؟
نخست، تصویر غزالی نزد متألهان قرون وسطی است. برمبنای آشناییشان که با کتاب «مقاصدالفلاسفه» (که ترجمه «دانشنامه علایی» ابنسینا است) تصور میکردند او فیلسوفی مشایی است. البته این تصویر چندان رایجی نبود.
دوم، غزالی عارف است. تصویری که همچنان سایه خود را بر فضای آکادمیک ایران حفظ هم کرده است. این تصویر برمبنای آثاری چون «المنقذ من الضلال» و «تهافتالفلاسفه» ایجاد شده است. او در این تصویر عاملی است که تفکر فلسفی را در جهان اسلام برای مدتی به تعطیلی کشانید و فلسفه را برای سلوک انسانی ناکافی دانست. در آثاری دیگر مانند« احیاء، العلوم»، «مشکاهالأنوار»، «الرساله فی علم اللدنیه»… مشرب عرفانی و تصوف در اندیشه او برجسته میشود. از اینرو، محققان آثار او را خالی از تأثرات فلسفی دانستند و آنها را برمبنای آموزههای عرفانی و اخلاقی مورد بحث قرار دادند.
سوم، غزالی عارف-فیلسوف است. همان نگاهی که در پرسش قبلتر به پیشینه آن اشارهای شد؛ با آثار گریفل و فرانک تصور عموم از غزالی، به عنوان خصم فلسفه، فرو پاشید و سیمایی جدید از او معرفی شد. متفکری که نمیتوانسته از فلسفه بگریزد. این قولی مشهور در کلاسهای فلسفه است که «اگر باید فیلسوفی کرد، پس باید فیلسوفی کرد. اگر نباید فیلسوفی کرد، باز هم باید فیلسوفی کرد.» برای پرداختن به فلسفه، اعم از موافقت یا مخالفت، باید فلسفه ورزید.
درباره بخش دیگر پرسش، باید گفت بله! غزالی شخصیتی چند وجهی است؛ فقیه، متکلم، مصلح اجتماعی و اخلاقی. بنابراین، میتوان غزالیهای دیگری را شناسایی کرد، اما آنچه ما در مقدمه کتاب به آن اهتمام داشتیم وجه عرفانی-فلسفی شخصیت او بوده است.
به نظر میآید سه چهره مذکور بیشتر در غزالیپژوهی غربی منعکس شده. در خود تمدن اسلامی و در میان اهل فلسفه و حکمای مسلمان تا پیش از دوره جدید، چه نگاهی به غزالی رواج داشته و آیا او را به عنوان یک فیلسوف یا منتقد فلسفه جدی میگرفتند؟
شاید بیش از هر چیز غزالی برای معاصران و نسلهای بعدترش فقیه شافعی و متکلمی اشعری بود. آثار او در فقه و کلام (مانند «المستصفی»، «الاقتصاد»، «قواعدالعقاید»…) مرجع بودند. در عرفان عملی و تربیت اخلاقی هم (با «احیاءالعلوم»، «کیمیای سعادت» و…) شخصیتی اثرگذار بود. اهل فلسفه، مانند ابنرشد و دیگران نیز او را جدی میگرفتند، اما بیشتر به عنوان کسی که فلسفه را در چارچوب دین و کلام اشعری نقد کرده بود، نه به عنوان فیلسوفی مستقل. گویی در نظر حکمای اسلامی غزالی فلسفه را تقلیل داده نه آنکه تعطیلش کرده باشد، بنابراین تصویر رایج غربی از غزالی به عنوان «کسی که فلسفه را نابود کرد» در تمدن اسلامی کلاسیک چندان وجود نداشت.
شما در مقدمه به داستان کتابسوزی احیاء در قرطبه اشاره کردهاید. به طور کلی غزالی در جهان اسلام و در میان دانشمندان و علما چه جایگاهی داشته است؟
همانطور که تریگر در فصل پنجم کتاب توضیح میدهد گروهی از علمای دینی نیشابور، حنفیها، شافعیها با جنبههایی از اندیشه غزالی مخالفت کردند و او را به داشتن و ترویج آموزههای فلسفی، بدعتآمیز و زرتشتی متهم کردند. آن ها برای پیشبرد اهدافشان به المازری الذکی، عالم اهل آفریقای شمالی، متوسل شدند که معلمی در خاندان سلطان سنجر بود و به این واسطه مطالب اعتراضی خود را به عرض سلطان رساندند، اما غزالی نهایتا با توضیحات و شهادتش از این اتهامات تبرئه شد. با این حال، اعتراضات مطرح شده طی شبکهای از نامهنگاریها از طریق المازری به گروهی از علمای مغرب رسید و نهایتا منجر به واقعه سوزاندن کتاب احیاء در سال ۵۰۳ ه.ق. شد. این اتفاق سه دهه بعد یعنی در سال ۵۳۸ ه.ق. مجددا تکرار شد، اما در زمانهای بعدتر آثار غزالی به تدریج در میان عالمان مغربی هم پذیرفته و فراگیر شد.
از اینرو، واقعه مذکور منحصر به همان مقطع تاریخی (حدود۵۰۳ ه.ق.) و همان جغرافیا (بخشهایی از مغرب اسلامی) است. در نقاط دیگر جهان اسلام مانند خراسان، بغداد، نیشابور و… غزالی چهرهای متنفذ و برجسته بود که حتی آثارش در مدارس تدریس میشد، بنابراین اقدام علیه «احیاءالعلوم»، استثنا و محصول شرایط خاص سیاسی، اجتماعی و مذهبی آن منطقه و آن زمان بود و نمیتوان آن را به کل جهان اسلام یا به تمامی دورههای پس از غزالی تعمیم داد.
برای مثال انتقادهای ابنرشد به غزالی (در فلسفه) در غرب تمدن اسلامی جنبه نظری دارد. در شرق تمدن اسلامی، ابنجوزی در کتاب «تلبیس ابلیس»، با رویکرد صوفیانه «احیاءالعلوم» بهشدت مخالف است و آن را منبع بدعت و انحراف میداند، هر چند به دانش فقهی غزالی احترام میگذارد. ابنتیمیه، غزالی را به دلیل نوسان میان فلسفه، کلام اشعری و تصوف مورد نقد قرار داده و بر این باور است که این تلفیق، موجب خلط میان حقیقت و خطا شده است. در عین حال، در برخی مواضع علمی به مهارت و نبوغ غزالی اذعان داشت، بنابراین میتوان گفت عموما نقدهایی که متوجه غزالی است نظریاند اما کتابسوزی همان یک استثنا است.
تریگر در کتابش مدعی است که غزالی همیشه فیلسوف بوده و به روش فلسفی پایبند بوده. مبنا و استدلال او چیست و بیشتر بر کدام آثار غزالی متکی است؟
همانطور که خود نویسنده در مقدمه کتاب اشاره میکند، تلاش کرده برای مدعای خود در تمام آثار غزالی شواهدی بیابد، حتی آثاری که اطمینانی وجود ندارد که آیا اثر خود غزالیاند یا منسوب به او. البته مراجعه به این آثار به عنوان منبع اصلی تحقیق نبوده است، بلکه همچون شواهد موید مورد رجوع بودهاند. با اینهمه، به نظر میرسد مراجعه به «احیاءالعلوم»، -مشکاهالأنوار» و« المنقذمن الضلال» نسبت به سایر آثار بسامد بیشتری دارد. او این آثار را با کتبی همچون «شفاء» و «اشارات» ابنسینا تطبیق داده و نتایج جدیدی از آن گرفته است.
تریگر در این کتاب استدلال میکند نظریه معرفت عرفانی غزالی در واقع برمبنای دستگاه فلسفی ابنسینا ساخته شده است. به بیان دیگر، حتی وقتی غزالی در مقام نقد فیلسوفان ظاهر میشود، زبان و منطق فکری او همچنان فلسفی باقی میماند. پایه این ادعا در خوانش دقیق بیش از هشتاد موضع از آثار غزالی است. تریگر نشان میدهد آنجا که غزالی از «قلب» به عنوان آینهای سخن میگوید که وقتی صیقل یابد، میتواند حقیقت را بازتاب دهد؛ این تصویر دقیقا با نظریه ابنسینا درباره اتصال عقل انسان به «عقل فعال» همپوشانی دارد. غزالی نیز همچون ابنسینا به دریافت از عقل فعال باور دارد اما نه با فکر و استدلال معمول، بلکه با «دلِ صیقل یافته» که ظرفیت دریافت مستقیم حقیقت را پیدا کرده است.
از اینرو، برتری «ذوق» بر «نظر» به معنای نفی عقل نیست، بلکه مرحله بالاتری از عقلانیت است که جنبه قدسی پیدا کرده است. بنابراین، الهام اولیاء و وحی انبیا برای غزالی دو مرحله از فرآیند عقلانی-قدسی واحدند. در «مشکاه الأنوار» غزالی وقتی از نور و آینه بودن قلب سخن میگوید، این زبان نمادین کاملا با طرح ابنسینا درباره مراتب نفس و اتصال به عقل فعال هماهنگ است. در این نگاه، الهام عارفان و وحی پیامبران دو مرتبه از جریان واحدند: هر دو، فیضی از عقل فعالاند، با این تفاوت که وحی پیامبران کاملتر و مصون از خطاست.
نویسنده این رویکرد را در مباحث آخرتشناسی غزالی هم دنبال میکند. هنگامی غزالی لذتها و آلام پس از مرگ را بهگونهای تبیین میکند که یادآور آموزههای فلسفی ابنسینا در باب قوه تخیل و صور اخروی است. او میگوید پاداش و کیفر پس از مرگ در قالب «صورتهای خیالی» و ادراکات نفس تجربه میشود؛ این درست همان چیزی است که ابنسینا درباره نقش قوه تخیل در حیات پس از مرگ میگفت. نتیجهای که تریگر میگیرد این است: غزالی همیشه فیلسوف باقی ماند، اما فلسفه را از سطح مدرسه و مناظره به عرصه تربیت دینی و سلوک عرفانی کشاند، به همین دلیل، او را باید نه فقط نقّاد فلسفه، بلکه یکی از مهمترین واسطهها در انتقال و ترویج مفاهیم فلسفی در جهان اسلام دانست.
در زیرعنوان یا عنوان فرعی کتاب از نظریه معرفت الهامی سخن به میان میآید. منظور از معرفت الهامی چیست؟
«معرفت الهامی» در عنوان فرعی کتاب تریگر، همان چیزی است که غزالی در آثارش از آن با تعبیرهایی مثل ذوق، مکاشفه، مشاهده و علم لدنی یاد میکند. این معرفت نوعی آگاهی است که نه از راه حواس به دست میآید و نه از راه برهان و استدلال عقلی متعارف؛ بلکه نوعی دریافت بیواسطه است که به قلب انسان القا میشود. غزالی میگوید وقتی قلب از آلودگیها پاک شود و به مرحله صفا برسد، میتواند حقیقت را بیواسطه درک کند؛ همانطور که آینه تصویر را بیواسطه بازمیتاباند. در این حالت، معرفت همچون «نوری» است که بر قلب افاضه میشود. این نور، از منظر فلسفی و به روایت تریگر، همان فیضی است که در فلسفه ابنسینا از عقل فعال به نفس انسان میرسد.
از اینرو، معرفت الهامی به معنای ضد عقلانیت یا ترک اندیشه نیست، بلکه مرحلهای بالاتر از آن است. عقل و استدلال هنوز ارزش دارند، اما معرفت الهامی نشان میدهد که عقل تنها تا جایی پیش میرود و از آنجا به بعد دلِ تهذیبشده است که میتواند در پرتو الهام و اشراق، حقیقت را دریابد. تریگر در کتابش نشان میدهد که غزالی برای این معرفت الهامی ساختاری منسجم و فلسفی ارایه میکند: این معرفت در پیوند با نظام نور، مراتب نفس و نقش عقل فعال فهمپذیر است. حتی تجربه پیامبران در وحی و تجربه عارفان در مکاشفه، دو صورت از همین جریاناند؛ تفاوت در شدت و عصمت است، نه در ماهیت معرفت.
به نظر میرسد تریگر غزالی را فیلسوفی سینوی میداند و معتقد است که انتقادهای غزالی در واقع باعث شکوفایی فلسفه سینوی شد. منظور از صفت «سینوی» چیست و نشانهها و مصادیق تداوم آن به ویژه با ظهور مکتب اشراق و سپس حکمت متعالیه پس از او چیست؟
وقتی تریگر میگوید غزالی «فیلسوف سینوی» بوده، منظورش این است که چارچوب فکری غزالی، حتی در حوزه عرفان و معرفت عمیقا متأثر از فلسفه ابنسینا است. یعنی غزالی هرگز عقل و استدلال فلسفی را کنار نگذاشته؛ بلکه آن ها را در نظامی گستردهتر قرار داده که شامل تجربه عرفانی و دریافتهای الهامی نیز میشود. به عبارت دیگر، نقدهای ظاهری او به فلسفه -مثلا در «تهافت الفلاسفه»- به معنای رد کلی فلسفه نیست، بلکه نوعی اصلاح و بازتعریف است تا فلسفه بتواند با مبانی دینی و عرفانی سازگار شود.
یکی از مصادیق مهم نحوهای است که غزالی معرفت الهامی را براساس مفاهیم ابنسینا تبیین میکند. مفاهیمی مانند «الهام»، «ذوق»، «مشاهده» و «مکاشفه» در آثار غزالی، اگرچه ظاهرا تجربه شخصی و شهودیاند، اما در نگاه تریگر، از نظر سازوکار معرفتی تنها با فلسفه ابنسینا فهمیده میشوند. «افاضه از عقل فعال به دل پاک»، هم تجربه عرفانی را توضیح میدهد و هم در چارچوب عقلانیت فلسفی باقی میماند. دوم، استعارههایی مثل «آینه بودن قلب» یا «نور» در «مشکاه الأنوار»، با سلسلهمراتب قوای نفس و اتصال به عقل فعال در فلسفه ابنسینا همراستا است. در این نگاه، معرفت عرفانی و الهامی، نقطهای بالاتر از عقل حصولی و قیاسی است، اما همچنان از اصول فلسفی پیروی میکند. برای درک بهتر خوانندگان عزیز را به مراجعه به متن کتاب دعوت میکنم.
با این تفاصیل میتوان گفت اثرگذاری غزالی بیشتر در بازتعریف فلسفه ابنسینا است، به گونهای که با عرفان و الهام سازگار شود. این بازتعریف، زمینه را برای ظهور مکتب اشراق فراهم کرده است. این اثرپذیری مستقیم نیست، بلکه به صورت انتقال سنت فکری و بستر معرفتی است. برای مثال هادسون اشاره میکند اندیشه عرفانی-فلسفی غزالی، ادبیات فلسفه اشراق را تحتتاثیر قرار داد و زمینه تلفیق عقل و عرفان در آثار سهروردی را فراهم کرد و هانری کربن هم بر این باور است که فلسفه اشراق ادامه سنتی معرفتی است که غزالی آن را تثبیت کرده بود، بهویژه در زمینه مفهوم نور و سیر روح به سوی حق. این چارچوب فلسفی-عرفانی بعدها در حکمت متعالیه به اوج رسید، بنابراین نقدهای ظاهری غزالی، فلسفه ابنسینا را متوقف نکرد، بلکه آن را بازتعریف و بارور کرد.
خود شما به عنوان پژوهشگرانی که در زمینه غزالی و فلسفه اسلامی کار کردهاید تا چه میزان استدلالها و شواهد تریگر را قانعکننده مییابید و آیا به او انتقاد یا نقدی هم دارید؟
به نظر من تریگر توانسته تصویر جدید و جذابی از غزالی ارایه دهد: غزالی نه تنها متفکر دینی یا صوفی صرف نیست، بلکه متعهد به عقل و ساختارهای فلسفی است که توانسته دستگاه معرفتی ابنسینا را با زبان عرفانی و تجربیات روحانی خود تلفیق کند.
نقطه قوت کتاب تریگر در این است که به جای کلیگویی، به فقرههای متعدد و تطبیق دقیق متون غزالی با آثار ابنسینا مستند شده است. با این حال، این خطر وجود دارد که تصویر تریگر از غزالی یکبعدی تلقی شود. غزالی همزمان در بستر کلام اشعری و تصوف هم عمل میکند و این جنبهها باید همواره در کنار خوانش فلسفی دیده شوند تا تصویر کاملتری از او به دست آید. کما اینکه نویسنده در پیشگفتار برای خوانندگان فارسیزبان اشاره میکند، جنبههای اکتشاف نشده بسیاری درباره غزالی هست که باید مورد کاوش قرار گیرند.
این همان چیزی است که به غزالی «هویت مستقل» میدهد، حتی وقتی ساختارهای معرفتیاش را وام گرفته از ابنسینا بدانیم. این ترکیب نشان میدهد غزالی هم منتقد فلسفه است، هم فیلسوفی که فلسفه را شکوفا میکند و هم متفکری دینی متعهد به تهذیب و اخلاق. اگر بخواهیم جمعبندی کنیم: غزالی از دید تریگر «فیلسوفی در لباس صوفی» است، اما من اضافه میکنم که غزالی «صوفیای در مسیر فلسفه» نیز هست؛ همین دوگانگی است که او را منحصر به فرد میکند.
216216
کد خبر 2107065
- خرید ارزان بلیط هواپیما از 900 ایرلاین رزرو ارزان 1.5 میلیون هتل در سراسر دنیا خرید آنلاین بلیط قطار با بهترین قیمت انواع تورهای مسافرتی، برای هر نوع سلیقه اخذ ویزای آنلاین 50 کشور در کوتاهترین زمان صدور فوری انواع بیمه مسافرتی داخلی و خارجی
-
آموزه های عقلانی عرفانی غزالی برای جهان غرب / غزالی، احیائ فلسفه و فراروی از آن / فیلسوفی در لباس صوفی
-
درسهای مهم چین برای توسعه ایران؛ ثبات یا فروپاشی / "همه با هم بودن" به جای "همه با من بودن" راه حل نجات ایران