فریزر را خاموش بکنیم یا نکنیم؟/ گفت و گوی قلمی میان تسنیم و جواد کاشی استاد دانشگاه

کاکادزفولی: مسائل پیچیده سیاست را نمیتوان صرفا با سنت فکری پوزیتیویستی که عقلانیت را به محاسبهی صرف هزینه- فایده تقلیل میدهد، تحلیل کرد؛ عقلانیتی که از این نکتهی بنیادین غفلت میکند که خودِ تعریف فایده و هزینه و چگونگی آن، امری ارزشی و هویتی است. جواد کاشی: من تنها به یک نکته اشاره میکنم و آن تفاوت برداشت من و ایشان در باره سرشت امر سیاسی است. پس از بیان این تفاوت نظر، معلوم خواهد شد که منظرگاه من آن چیزی نیست که ایشان با برچسب پوزیتویستی و هزینه و فایده به نقد آن پرداختهاند. من نه تنها نگاه هزینه و فایدهای ندارم، بلکه مساله من نیز همچون ایشان اصول است و حقیقت.
گروه اندیشه: یادداشت دکتر محمدجواد غلامرضا کاشی عضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی، با تیتر «فریزر را خاموش کنید»، مورد توجه ویژه مخاطبان خبرآنلاین در حوزه اندیشه، قرار گرفت. این مطلب که بیش از ۳۰۰ هزار بار در سایت خبرگزاری باز شده و مورد مطالعه قرار گرفته، بیان میکند که عقاید و اهداف سیاسی ایدئولوژیک در ایران مانند "آمریکاستیزی" و "مبارزه با غرب"، به جای اینکه ابزاری برای تأمین منافع ملی باشند، به مولفههای هویتی خشک و غیرقابل انعطاف تبدیل شدهاند. نویسنده این وضعیت را به یک "فریزر" تشبیه میکند که در آن، ایدهها و اصول سیاسی "منجمد" شدهاند و با تغییر شرایط تاریخی و سیاسی، انعطافپذیری ندارند.
کاشی با طرح سه پرسش اساسی، به نقد این وضعیت میپردازد:۱-آیا در تحقق این اهداف موفقیتی حاصل شده است؟۲- تا چه زمانی باید برای حفظ آنها هزینه داد؟ ۳-آیا این اصول مصرفشونده نیستند و تاریخ انقضا ندارند؟ در پاسخ از نظر کاشی این اصول نه تنها هزینههای زیادی را به کشور تحمیل میکنند، بلکه باعث زوال خرد سیاسی شده و مانع از درک صحیح منافع حال حاضر ملت میشوند. در واقع، سیستم سیاسی به قدری به این اصول وابسته است که هرگونه عدول از آنها را به منزله از دست دادن هویت خود میداند. در نهایت، نویسنده توصیه میکند که "برق فریزر را بکشید" و با بررسی مجدد این اصول، تنها آنهایی را حفظ کنیم که واقعاً به نفع مردم و جامعه هستند.
این یادداشت علاوه بر توجه گسترده مخاطبان به آن، مورد نقد نیز واقع شد، خبرگزاری تسنیم در نقدی به قلم علی کاکادزفولی جامعه شناس سیاسی و مسئول میز سیاست و جامعه مرکز مطالعات راهبردی این خبرگزاری، به نقد یادداشت محمدجواد غلامرضا کاشی پرداخت و به طور خلاصه، انتقادی بر استعاره "فریزر" و ایدههای مطرح شده در آن ارائه میدهد. نویسنده با رد این دیدگاه که اصول و مؤلفههای هویتی جمهوری اسلامی (مانند آمریکاستیزی) منجمد و مانعی برای خرد سیاسی هستند، استدلال میکند که این مؤلفهها نه تنها بار اضافی نیستند، بلکه نقش حیاتی در بقا و صیانت از منافع بلندمدت ایران ایفا کردهاند. نویسنده در استدلال های خود برای اثبات نظریه خود به نکات کلیدی مانند واقعیت خصومت با آمریکا، اهمیت هویت در سیاست بین الملل، تمایز بین اصل و سیاست، مفهوم منافع ملی و نقش مردم در تحولات می پردازد. نقد کاکادزفولی را می خوانید:
****
علی کاکادزفولی:«خصومت» فرآوردهای منجمد نیست؛ سلاح گرم آمریکاست
استعارهها ابزارهایی نیرومندند؛ هم میتوانند افق بگشایند و هم بخشی از واقعیت را از نظر پنهان کنند. دکتر محمدجواد غلامرضا کاشی در یادداشت «فریزر را خاموش کنید» با تکیه بر همین توان، از انجماد مؤلفههای هویتیِ جمهوری اسلامی سخن میگوید و بر پایه آن، نسخهای برای چرخش به سیاست خارجیِ منفعتمحور عرضه میکند. این نوشته نه از سر جدال، که به قصد تأمل در لایههای ناپیدای بحث میکوشد روشن سازد آیا تعلیق یا حذفِ اصول برای کاستن از هزینههای کوتاهمدت، در عمل به ظرفیت حکمرانی، اعتبار بینالمللی و تابآوری ملی میافزاید یا از آن میکاهد؟
به نظر میرسد آنچه مؤلفههای فریز شده نامیده شده، عموماً نقش قیود راهبردیِ سازنده را ایفا کرده است؛ قیودی که امکان عقلانیتِ تدبیری، تخصیصِ ریسک و تعریفِ منفعت در افق میانمدت و بلندمدت را فراهم میآورند و در این میان، خلطِ «اصل» با «سیاست» نسبت هویت و کنش را وارونه مینمایاند. این نوشتار از جایگاه یک شاگرد سیاست خوانده در برابر استادی خوشنام، بیش از آنکه پاسخی به متن ایشان باشد، نقدِ پیشفرضهای حاکم بر آن است. ذهنیت نگارنده آن است که بحران کنونی بهروشنی نشان داده که مؤلفههایی که منجمد خوانده میشوند، کارکردی حیاتی در صیانت از بقای ایران داشتهاند.
ایشان پذیرفتهاند که آمریکا در سال ۱۳۳۲ دولت ملی و محبوب (دولت دکتر مصدق) را سرنگون کرده است؛ اما نتیجهگیری میکنند که پس از آن، آمریکاستیزی در ایران نه بهمثابه یک واقعیت سیاسیِ مبتنی بر تضاد منافع، بلکه بهمثابه یک «مولفه هویتی» تثبیت و فریز شده است. در واقع، پیشفرض پنهان این است که دشمنی با آمریکا دیگر ریشه در واقعیتهای جاری ندارد، بلکه صرفاً یک عادت یا یک آیین هویتی است که باید بازنگری شود. پرسش آن است که آیا دشمنی آمریکا با ایران که تنها بخشی از ماهیت سلطهجوی این کشور بر جهان است و این خصومت، منحصر در ایران هم نیست، تنها ریشه در یک اتفاق تاریخی داشته و حال در اکنون ما حضور ندارد؟
به این پرسش البته بارها پاسخ داده شده و در این مجال قصد پرداختن به مصادیق آن نیست. اما فهرست بلندبالایی از مداخلات و اقدامات رسمی و علنی (حقوقی، اقتصادی و سیاسی)، عملیاتهای نظامی مستقیم، اقدامهای قضایی/ اجرایی فرامرزی، ابزارهای رسانهای دولتیِ آمریکا (به ویژه بخش فارسی) وجود دارد که مطالعه درباره آن ها پاسخ این پرسش را مشخص میکند. فارغ از تمام اسناد راهبردی مصوب علیه ایران و تولید محتوای اندیشکدههای مهم آمریکایی که به پشتوانه دلارهای آمریکایی در جریان است.

هویت؛ برای آمریکا «سلاح استراتژیک» و برای ایران «بار اضافی»؟
بیان شده که جمهوری اسلامی مجموعهای از «مولفههای فریز شده» دارد که شامل نابودی اسرائیل، مبارزه با مظاهر تمدن غرب، اجرای شریعت، حمایت از مستضعفین، عدالت، اسلام و حتی ملیت است؛ پیشفرض پنهان این است که این عناصر صرفاً شعارها یا اقلام مصرفیاند که تاریخ مصرف دارند. به نظر میرسد در اینجا رابطه هویت و سیاست وارونه دیده شده؛ باید پرسید که آیا سیاست است که هویت را میسازد یا هویت است که سیاست را؟ و اگر نخواهیم به این رابطه خطی سادهسازِ علت و معلولی اعتنا کنیم، آن گاه باید پرسید که نسبت میان این دو چیست و آیا می توان یکی را منحصر در دیگری دانست؟ اگر خیر، آن گاه پیچیدگی این رابطه چگونه توضیح داده خواهد شد؟
واقعیت این است که در سیاست بینالملل، ملتها با همین هویتهای عمیق زنده میمانند. حتی همان رژیم اسرائیل هم بدون روایت هولوکاست و صهیونیسم دینی- ملی نمیتوانست در منطقه دوام بیاورد. آمریکا بدون «استثناگرایی آمریکایی» و نظام معنایی مبتنی بر آن، قدرت نرم خود را از دست میدهد؛ پس چرا وقتی به ایران میرسیم، باید هویت بنیادینش را «بار اضافی» بدانیم؟
نکته دیگری که باید توجه داشت آن است که به نظر می رسد هم در متن ایشان و هم در بسیاری از متن های نقادانه دیگر مشابه، عملاً «اصل» با «سیاست» خلط میشود. عدالت یک اصل است؛ اما اینکه عدالت را با قیمتگذاری دستوری، مالیات تصاعدی، یا یارانه هدفمند پیاده کنیم، سیاست است و قابل ارزیابی یا تغییر. مرزبندی با صهیونیسم یک اصل هنجاری- امنیتی است؛ اما چگونگی اعمال آن، از میز مذاکره و دیپلماسی چندجانبه تا بازدارندگی موشکی و جنگ نیابتی، سیاستهاییاند که میتوانند و باید با داده و تجربه بهروز شوند. در بسیاری از نقدها، مبهم است که آیا اصلها مورد نقد قرار گرفته اند یا سیاستها؟ و در متن ایشان نیز چنین مینماید.
اصولی که هرنظام سیاسی برای خود در نظر میگیرد، درواقع قیودِ سطح بالای تصمیماند؛ قیودی که اتفاقاً به سیاستگذار امکان میدهند در فضای عدمقطعیت، تخصیص بهینه ریسک انجام دهد. در مدلهای سیاست عمومی؛ حاکمیت بدون قیود هنجاری، بهینهسازی کوتاهمدت را برمیگزیند و دچار زمانناهماهنگی میشود؛ امروز برای کاهش هزینه، از خط قرمز میگذرد و فردا با هزینهای بزرگترِ بیاعتباری مواجه میشود. اصلهای ماندگار همان سازوکاریاند که اعتبار و پیشبینیپذیری میآفرینند؛ یعنی سرمایهای که در بحرانهای امنیتی مثل همین جنگ ۱۲ روزه اثرشان بسیار مهم است. مگر آن که بخواهیم این گونه فکر کنیم که وضعیتی هم میتوان متصور شد که هیچ گاه در آن بحران های امنیتی به وجود نخواهد آمد؛ چنین تصوری حداقل با وضعیت امروز جهان چندان هماهنگ نیست.
منافع ملی؛ فراتر از اینجا و اکنون
یکی دیگر از پیشفرض های متن ایشان، آن است که ارزشها و هویتها وقتی به سیاست گره بخورند، عقلانیت را زایل میکنند. به عبارت دیگر، «منافع و مصالح اینجا و اکنون» باید معیار اصلی سیاست باشد و هر گونه هویت فرازمانی یا ارزشهای بنیادین، مانع تشخیص درست منافع است؛ یعنی به نوعی باید ارزشها از منافع تفکیک شوند و ایدئولوژی نیز از عملگرایی و در هرکدام، دومی تقدم دارد. پرسش قابل طرح این است که این تفکیک در چه سطحی باید صورت گیرد؟ در سطح راهبرد؟ در سطح سیاستگذاری؟ در ادبیات سیاسی؟ یا در تمام سطوح؟
و پرسش متعاقب آن است که آیا در عمل، سیاستهای جمهوری اسلامی بر اساس منافع ملی پیش نرفتهاند؟ شاید بتوان این نقد را وارد کرد که ادبیات سیاسی ایران در فضای افکار عمومی داخل و بین الملل چنان که باید، قوام نیافته و در بخشی از مصادیق، سوءتفاهم هایی نیز برانگیخته است؛ در عین حال باید توجه داشت که چنین ادبیاتی تنها در انحصار رهبران سیاسی، سیاستمداران و حتی نخبگان نیست؛ بلکه کنشگران بسیار متعددی دارد که این تعدد، آن را به طور طبیعی از کنترل خارج میکند. اما چالش مفهومی آن است که مرز تفکیک ارزشها از منافع و ایدئولوژی از عملگرایی کجاست؟ به ویژه اگر قرار باشد منافع را تنها اقتصادی نبینیم و برای آن وجوه ماهوی و پیامدی نامرئی قائل شویم.
آیا میتوان با تأکید بر مصالح اینجا و اکنونی با کلیدواژه منافع و خواست مردم، غایت و هدف یک نظم سیاسی را به تأمین رفاه مادی و رضایت آنی شهروندانش تقلیل داد؟ البته که این، تعریفی حداقلی و کوتاهنگر از فلسفهی وجودی دولت- ملت است. اما نظامهای سیاسی پایدار، صرفاً برای مدیریت امور روزمره و بهبود شاخصهای اقتصادی به وجود نمیآیند. آنها حامل معنا و رسالت تاریخی نیز هستند که حتی اگر این تاریخی بودن را ایدئولوژیک هم ندانیم و نخواهیم، می توان آن را در نسبت با نسلهای آینده آن در نظر گرفت.
منافع ایران تنها منافع هشتاد و چند میلیون نفری که امروز در آن زندگی می کنند نیست؛ بلکه منافع میلیونها نفری که هنوز زاده نشدهاند نیز هست؛ اما منافع آنها از چه سنخی است و آنها را با کدام شاخصهها میتوان سنجید؟ صرفا با همین شاخصههای اقتصادی موجود؟ روشن است که بسیاری از تصمیمات بزرگ تاریخی، با منطق «اینجا و اکنون» قابل توجیه نیستند. چالش نظام سیاسی کارآمد، انتخاب بین «رفاه» و «معنا» نیست، بلکه ایجاد پیوند سازنده میان این دو است؛ حذف یکی از این دو وجه به بهانهی دیگری، به معنای فروکاستن یک ملت به مجموعهای از مصرفکنندگان بدون تاریخ و آرمان است.
چالش تشخیص «خواست واحد» در جامعهای با لایههای متکثر
پرسش دیگری که طرح میشود آن است که کدام یک از این مولفههای به اصطلاح فریز شده در عمل موفق بودهاند؟ در پاسخ باید گفت که ملاک و معیار داوری چیست؟ این ارزیابی قرار است با کدام عقلانیت صورت گیرد؟ عقلانیت ابزاری؟ عقلانیت ارتباطی؟ عقلانیت جوهری؟ عقلانیت ارزشی؟ عقلانیت کارکردی؟ بازخوردی که به ساختار سیاسی داده می شود، مبتنی بر کدام عقلانیت است و میان این بازخوردها و عقلانیتی که نظام سیاسی مبتنی بر آن عمل می کند، چه نسبت و سنخیتی وجود دارد؟ چارچوبها و شاخصههای ارزیابی نزد داوران و حکمرانان تا چه اندازه به هم نزدیک است و آیا اصلا تلاش و ارادهای برای مقاربت میان این دو وجود دارد؟
این فرض گرفته شده که منافع و خواست مردم متغیر است و نظام سیاسی باید خود را دائماً با آن وفق دهد حتی اگر این تطبیق به معنای دست برداشتن از اصول بنیادین باشد؛ پرسش آن است که مردم در اینجا دقیقا چه کسانی هستند؟ آنچه در پس این پرسش نادیده گرفته شده، آن است که به هر روی در جامعه کنونی ایران متغیرهای فرهنگی و هویتی نقش مهمی را ایفا میکنند و همانها هستند که پیشرانهای اصلی تحولات اجتماعی و سیاسی در ایران به حساب میآیند. آیا خواست مردم ضرورتا آن چیزی است که در فضای منحصر و محدود افکار عمومی عیان میشود؟ یا لایههای پنهانتری هم برای آن میتوان قائل شد؟
از منظری اخلاقی میتوان این را نیز پرسید که آیا خواست مردم ضرورتا همان چیزی است که بدان خودآگاهی دارند؟ یا اینکه برای حکمران، امکان واکاوی لایههای پنهان اجتماع نیز وجود دارد و این حق را میتوان برای او در نظر گرفت؟ چالش آن است که جامعه ایران در عین انسجام، متکثر است و به عنوان حکمران، برای برقراری توازن میان این نیروها، چگونه باید رفتار کرد؟
بر فرض که همین امروز ساختار سیاسی بخواهد در عرصه سیاست خارجی تغییر ریل دهد؛ آیا بخشی از همین جامعه در مقابل آن صف آرایی نخواهند کرد؟ و آیا این که صرفا این بخش از جامعه را که محصور در جناحها و جبهههای سیاسی هم نیستند، با برچسب تندرو به کناری راند، چاره خواهد بود؟ در چنین جامعهای چگونه باید میان این متغیرها و نیروهای سیاسی، هماهنگی و تناسب و توازن برقرار کرد؟ چه چیز را باید خواست مردم دانست؟
چالش «انتخاب» در جهانی که «واکنش» را تحمیل میکند
اگر سیاست خارجی ایران فریز شده بود، چگونه میتوانست الهامبخش مقاومت در لبنان، فلسطین، یمن و حتی آمریکای لاتین شود؟ فارغ از این که با رویکردهایش موافق باشیم یا نباشیم. چگونه میتوانست تعینی چنین گسترده و برجسته در منطقه مهمی از جهان ایجاد کند؟ این که جمهوری اسلامی ایران در شرایط کنونی ممکن است از نظر سطح نفوذ و قدرت در منطقه تغییر کرده باشد، آیا شاخصه مناسبی برای نقد رویکرد کلی آن است؟ آیا اگر تحولات دو سال اخیر اتفاق نیفتاده بود و ایران از نظر وضعیت منطقهای در اوج بود، باز هم چنین نقدی ارائه میشد؟
وضعیت امروز جمهوری اسلامی تا چه اندازه متاثر از رخدادهایی بوده که در اختیارش بوده و تا چه اندازه متاثر از وقایعی که به هرحال پیش بینیناپذیر بوده و از این نظر در عرصه پویا و پیچیده سیاست، طبیعیاند؟ نقد جدی به نقدهایی از این دست آن است که بر اساس نتایج، ارائه میشوند و در عین حال تمام گذشته را به گونهای زیرسوال می برند که گویی از ابتدا همه چیز پیش بینیپذیر بوده است؛ اگر سیاست را عرصهای پویا، متغیر و پیچیده بدانیم، آن گاه شکست و موفقیت راهبردها، تاکتیکها و سیاستها را باید امری طبیعی دانست. نه با شکست وضعیت به کلی دگرگون می شود و نه با موفقیتها نقطه اوج، حاصل.
نمیتوان با تمسک بر استعاره فریزر ریشهی تمام هزینهها و چالشها را به اراده و انتخابهای درونی نظام سیاسی فروکاست. در این تحلیل، گویی ایران در یک خلأ استراتژیک عمل میکند و فشارهای خارجی، تهدیدهای امنیتی و ساختار خصمانهی نظام بینالملل، یا وجود ندارند یا تأثیر چندانی بر وضعیت کنونی نداشتهاند. آنچه «اقلام فریز شده» نامیده میشوند، بیش از آن که انتخابهای ایجابی و کنش ایدئولوژیک در خلأ باشند، واکنشهای عقلانی به کنشهای محیطی بودهاند.
مسائل پیچیده سیاست را نمیتوان صرفا با سنت فکری پوزیتیویستی که عقلانیت را به محاسبهی صرف هزینه- فایده تقلیل میدهد، تحلیل کرد؛ عقلانیتی که از این نکتهی بنیادین غفلت میکند که خودِ تعریف فایده و هزینه و چگونگی آن، امری ارزشی و هویتی است. هیچ مصلحتی در جهان سیاست، عریان نیست. هر تعریفی از منافع ملی، ناگزیر در بستری گفتمانی و هویتی شکل میگیرد که مشخص میکند چه چیزهایی «ارزش» محسوب میشوند و برای حفظ آنها تا کجا میتوان «هزینه» کرد. اگر ایالات متحده امروز هم صرفا بر مبنای چنین عقلانیتی عمل میکرد و با صرفا محاسبات ریاضیوار اقتصادی به دنبال حفظ برتری دلار، رهبری تکنولوژیک و ترویج نظم لیبرال بود، هیچ کدام از اقداماتش از منظر همین عقلانیتی که منتقدان، جمهوری اسلامی را به آن فرا میخوانند و آن را به مثابه آرمانشهر درنظر میگیرند، قابل توجیه نبود.
این قلبها به چه چیز گرمند؟
روز داوری همین امروز است؛ نقطه بقای جمهوری اسلامی در برابر بزرگترین ائتلاف جهانی، خود بهترین زمان داوری است. آنچه ایران را ایران نگاه داشته و ایرانیان را دلگرم، همین مولفههای هویتی هستند که در طول قرون متمادی به تدریج شکل گرفتهاند و به حال رسیدهاند. این مولفهها حتما در انحصار نظام سیاسی نیستند و بخش پررنگی از واقعیت انسان ایرانی را شکل میدهند؛ خواه این وضع، مطلوب ما باشد یا خیر؛ بلکه به نظر میرسد اتفاقا این نظام سیاسی است که بخشی از اقتدار خود را در بیرون از مرزها بر مبنای همین مولفههای هویتی طراحی کرده است نه این که آنها را به وجود آورده باشد.
انقلاب اسلامی را جمهوری اسلامی رقم نزد؛ مردمی رقم زدند که با همین هویت عمل کردند و مقابل نظام پادشاهی ایستادند؛ تصورش البته برای بسیاری از نظریه پردازان هنوز هم عجیب و گاه غیرممکن است که مردمی به خاطر عناصر فرهنگی و هویتی دست به چنین انقلاب اجتماعی بزرگی بزنند؛ در عین حال نمیتوان منکر بود که چنین واقعه ای رخ داده و نمیتوان از تاثیر نتایج آن بر نظام سیاسی جمهوری اسلامی که از دل همان واقعه روی کار آمد، چشم پوشید.
محمدجواد غلامرضا کاشی: گفت وگویی پیرامون سرشت امر سیاسی
همان طور که مطرح شد، در پاسخ به مطلب آقای علی کاکادزفولی از تسنیم، محمدجواد غلامرضا کاشی نیز به نقد او، در کانال خود، پاسخ داد. کاشی در پاسخش ، با توضیح دیدگاه خود درباره ماهیت امر سیاسی و تفاوت آن با دیدگاه منتقدش، به صورت خلاصه مطرح می کند که در دیدگاه آقای کاکا دزفولی، سیاست صرفاً ابزاری برای اجرای اصول از پیش تعیینشده (مانند عدالت) است ، که به "افلاطونگرایی" شباهت دارد. او معتقد است این دیدگاه، سیاست را به عملیات بوروکراتیک تقلیل میدهد و جایگاه مردم را به "ساکنان غار" افلاطون، که باید توسط گروهی نخبه به سمت حقیقت هدایت شوند، فرو میکاهد.
در مقابل، کاشی مبتنی بر نظریه خود مطرح میکند که سیاست، عرصهی "خلق و ایجاد نو" برای تأمین خیر عمومی است. او استدلال میکند که هویت یک ملت در وفاداری تام به گذشته نیست، بلکه در ساختن یک جهان مشترک توسط مردم در "اینجا و اکنون" شکل میگیرد. همچنین، نویسنده با استفاده از فلسفه ارسطو، سیاست را به "بازیگری فضیلتمندانه" تشبیه میکند که در آن، سیاستمداران نباید بر اصول ثابت و غیرقابل تغییر پافشاری کنند. به اعتقاد این استاد دانشگاه، حقیقت و اصول، مفاهیمی ذهنی نیستند که به عمل درآیند، بلکه حاصل جدال، گفت وگو و سازش در میدان عمل جمعی هستند. در نهایت، کاشی اشاره میکند که مشکل از آنجا آغاز شد که نظام سیاسی پس از انقلاب، اصول زنده و پویای مردم را "فریز" کرد، یعنی: تفسیر و فهم آنها را منحصر به خود کرد. و سپس فرصتها و تهدیدات لحظهای سیاست را نادیده گرفت. نقد کاشی به یادداشت کاکادزفولی را می خوانید:
****
جناب علی کاکا دزفولی مسئول میز سیاست و جامعه مرکز مطالعات راهبردی خبرگزاری تسنیم، زحمت کشیدهاند نقد عمیقی بر یادداشت کوتاه اینجانب با عنوان «فریزر را خاموش کنید» نوشتند. نقد ایشان پر از نکات قابل تامل و بحث است. فرصت نیست در باره یکایک آن ها بحث کنیم. من تنها به یک نکته اشاره میکنم و آن تفاوت برداشت من و ایشان در باره سرشت امر سیاسی است. پس از بیان این تفاوت نظر، معلوم خواهد شد که منظرگاه من آن چیزی نیست که ایشان با برچسب پوزیتویستی و هزینه و فایده به نقد آن پرداختهاند. من نه تنها نگاه هزینه و فایدهای ندارم، بلکه مساله من نیز همچون ایشان اصول است و حقیقت.
نگاه جناب کاکادزفولی به سیاست در این جمله هویداست: «عدالت یک اصل است اما اینکه عدالت را با قیمتگذاری دستوری مالیات تصاعدی یا رایانه هدفمند پیاده کنیم سیاست است و قابل ارزیابی و تغییر» پیش فرض این سخن آن است که اصولی مستقل و بیرون از قلمرو حیات سیاسی وجود دارد که آن ها را بنیادهای هویتی خود انگاشتهایم و مسلح به این اصول و هویت مبتنی بر آن، وارد حریم عرصه عمومی میشویم و سیاست ورزی میکنیم. بنابراین سیاست ورزی یک تاکتیک و عملیات بوروکراتیک و اجرایی است برای محقق کردن اصولی که از سنخ حقیقتاند.

این روایت، حاصل افلاطونگرایی در اندیشه سیاسی است. از اصطلاح افلاطونگرایی استفاده کردم تا گفته باشم لزوما این برداشت به افلاطون ارتباط ندارد. حاصل خوانشی تاریخی از افلاطون است. مطابق این برداشت فیلسوفی هست که از اجتماع سیاسی خارج میشود و حقیقت را جایی بیرون از قلمرو زندگی سیاسی تحصیل میکند آنگاه به میان مردم میرود تا آن ها را به سمت آن حقیقت رهنمون شود. مردمان ساکن غار افلاطون در سایهها و پندارهای بیاساس زندگی میکنند. آنکه حقیقت را میداند باید بر آن ها حکومت کند و به سمت حقیقت رهنمونشان کند.
البته در یادداشت جناب کاکا دزفولی این حقیقت در لایههای پنهان یک تاریخ و فرهنگ وجود دارد که ساکنان اینجا و اکنونی این جامعه از آن غافلند و حکومت جمهوری اسلامی تلاش کرده، به آن لایهها تفطن پیدا کرده و ما لازم است به آنچه از آن غافلیم اما حقیقت ماست تن در دهیم.
مخالفت اصلی من با جناب کاکادزفولی در فهم امر سیاسی است. سیاست صرفاً سیاستگذاری بروکراتیک برای اقامه اصل عدالت یا هر اصل دیگر نیست. سیاست به خلاف فلسفه، فقه یا الهیات، قلمرو امر عمومی است. آنچه به عموم مربوط میشود. مردم قرار است در نتیجه زندگی با یکدیگر، مشغول ساخت و ساز یک جهان مشترک و عمومی شوند. این جهان مشترک خالی از مواد و مصالح جهان قدیم نیست. اما در اساس امری نو است.
همانقدر که جناب کاکادزفولی به رغم احترامی که برای پدر و مادر خود قائل است حاضر نیست کپی برابر با اصل پدر یا مادر خود باشد، مردمان نیز ضمن احترام به سنت و پیشینیان خود، کپی برابر اصل آن ها نیستند. نمیتوانند که باشند. سیاست یعنی محیطی گشوده برای احداث جهانی که مردمان امروز در آن احساس شخصیت کنند. چه مشکلی هست اگر هویت را اینطور بفهمیم. هویت وفاداری تام و تمام به آنچه بودهایم نیست، هویت ما در ساختن آن امر نوی است که اینجا و اکنون میسازیم.
مشکلی نیست اگر عابری از راه برسد بگوید اینکه ساختهاید تماماً نو نیست. این دیوارش اسلام است آن سقفاش ایرانیت است، فلان ستوناش شاهنامه است و فلان در و پیکرش مولانا. همه این ها هست، اما آنچه هست حاصل احداث اینجا و اکنونی ماست. مردم به اعتبار مشارکتی که در ساحت آن داشتهاند احساس سکونت و هویت میکنند. اینجا و اکنون است که این نسل به سبب مشارکت در آن وجود تاریخی پیدا میکند.
حقیقت در حیات سیاسی خلق و ایجاد نو برای تامین خیر و نفع عمومی است. ما که نسل پنجاه و هفت هستیم، لایههای پنهان ایرانیت اصیل را جستجو نکردیم ما به اقتضاء فهم و تجربه جمعی خود، دست به کار احداث جهانی نو شدیم. به این معنا به آن افتخار هم میکنیم. مشکل از آنجا آغاز شد که نظام برآمده از آن انقلاب، با نام پاسداری، مولفههای زنده و پویای آن میدان را فریز کرد.
فریز کردن دو معنا داشت. اول اینکه اختیار فهم و تفسیر آن را از مردم گرفت و به خود منحصر کرد. اسلام در شعارها و مطالبات مردمان آن روز بود. اما چه کسی این اجازه را داده بود که یک فهم بر همه فهمها غلبه کند و همه ملزم باشند اسلام را همانطور بفهمند که متولیان نظام دیکته میکنند. اسلام آن روز دهها و صدها معنا داشت. لابد میپرسید حکومت اقتضاء آن را داشت که یکی را اختیار کند تا نظم ممکن شود.
پاسخ خواهم داد کاش هیچکدام را اختیار نمیکرد. همه چیز را به فضای سیال تعاملات اجتماعی واگذار میکرد. آنگاه میدیدید که اسلام امروز در چه موضع و موقع متفاوتی است. حکومت خوب بود وظایف خود را در تامین رفاه مردم انجام میداد تا اسلامها با هم رویارو شوند و یکدیگر را سرزندهتر کنند.
معنای دوم فریز کردن غفلت از تهدیدها و فرصتهای اینجا و اکنونی مدام در عرصه سیاست است. به قول درست شما ما در خلاء زندگی نمیکنیم. پیرامون ما حتی در درون ما فرصتها و مخاطرات فراوانی هست. رویارویی خوب با این فرصتها و مخاطرات، بازیگری فضیلتمندانه است. بازیگری فضیلتمندانه را ارسطو وضع کرد تا هم در مقابل خرد ابزاری مورد نظر شما و هم در مقابل روایت افلاطونگرای سیاست بدیلی عرضه کند.
سیاست نزد ارسطو تحقق بخشی به اصول پیشینی نیست. بازیگری مدام برای تحقق خیر عموم مردم است. مردان سیاست کسانی نیستند که بر اصول غیر قابل نقض بایستند و تکان نخورند. آن ها در روایت ارسطو حتما بزرگترین دشمن همان اصول هستند. برای مردان سیاست به قول ارسطو تنها یک اصل پایدار وجود دارد و آن صداقت است. باید نسبت به خود و مردم صادق باشند.
با صدق درون وارد میدان میشوند، چیزهایی به دست میآورند و چیزهایی از دست میدهند آنگاه حاصل کار را باید تماشا کرد. هر چه توفیق به دست بیاورند، همان حقیقتی است که در جدال مدام عرصه سیاست محقق کردهاند. حقیقت یک اصل ذهنی نیست که شما به عمل بیاورید، حقیقت حاصل جدال و ستیز و گفتگو و سازش و دوستی و عشق در میدان عمل جمعی است.
یادداشت جناب کاکادزفولی شوقآور است و میتوان از جهاتی دیگر هم به آن پرداخت اما این فضا مجال بیشتر از این نمیدهد. بازهم از ایشان تشکر میکنم.
۲۱۶۲۱۶
کد خبر 2110716
- خرید ارزان بلیط هواپیما از 900 ایرلاین رزرو ارزان 1.5 میلیون هتل در سراسر دنیا خرید آنلاین بلیط قطار با بهترین قیمت انواع تورهای مسافرتی، برای هر نوع سلیقه اخذ ویزای آنلاین 50 کشور در کوتاهترین زمان صدور فوری انواع بیمه مسافرتی داخلی و خارجی
-
فریزر را خاموش بکنیم یا نکنیم؟/ گفت و گوی قلمی میان تسنیم و جواد کاشی استاد دانشگاه
-
میراث طالقانی و مخاطرات ملی امروز ما / چهل و ششمین سالگرد درگذشت آیت الله طالقانی در کانون توحید